هوالحق!
تموم شدن مهر و اومدن فصل رنج و مخش بر شما مبارک
p;
اکنون که این پست را مینویسم چشام خینی ه !
ببختی های مهر از همین اولش یخه مارو گرفت!
صبح تا ساعت زنگید بیدار شدم ، استرس داشتم نکنه خواب بمونم مجبور شم پیاده برم و با اتوبوس و تاکسی(چه جالب که باید از همه این موارد استفاده کنم تا برسم!)
بیدار شدم و یک عدد دوش گرفتیدیم و بدو بدو بدووووووووو حاضر شدم و بابا رو بدوبدووووووووو فرستادیدم در پارکینگ و باز کنن که بریم دیگه وقت تلف نشه
ساعت شیش و نیم بود ولی خو ساعت خونه ما یه ربع جلوئه، یه ربعه میرسم ، اگه ترافیک نباشه و میانبر برم
خلاصهههههههه
بابا رو که رسوندم با خودم گفتم چقددددد خلوته امروز! پلیسا هم نیستن!
دقیق پنج دقیقه ای رسیدم جلوی اداره و رادیو رو روشن کردم که تا هفت یکم نینای نینای کنه
رادیو: ساعت 5و 30 دقیقه
ینی با آب سرد از خواب بیدارت کنن ولی همچین اتفاقی برات نیافته !
:)))
وقتی دیدم یک ساعت و نیم باید تو ماشین بشینم تا ساعت هفت شه اصن سوکس شدم ...قیافم دیدنی بود در اون لحظه:))
اون یه ساعت باندازه ده سال طول کشید ... به زوووووور بیدار موندم فقط
بیس دیقه به هفت دیدم یه همکار دیگه هم میره سمت ساختمون ، رفتم تو دیدم همه هستن :))) بجز دو نفر همه به اشتباه یه ساعت زود اومده بودن :))
&&
رفتم مغازه بوق ِ ماشین درس کنی
چند شب بود بوق نداشتم ... یه پیچ خیلی ساده رو پیچوند صداش دراومد
چراغ ترمزم هم روشن نمیشد خودم خبر نداشتم :)) فیوز سوخته بود ...آقاهه فمید دستش درد نکنه یه ...یه .... یه وسیله؟ ابزار ؟ نمدونم یچیزی توماشین که خیلی کوچیکه و هم اتصالی میکنه هم میسوزه سوخته بود اونو عوض کرد دو تومن گرف..
خلاصه به مناسبت هفته دفاع مقدس بوق دار شدیم و صدای ماشین در خیابان طنین انداز گشت..
حالا اونقدم بوق بزن نیستمااا ولی وقتی نیس آدم حرص میخوره !!:)) آخه انگار لالی! :))
ماشین دزدگیرش هم از کار افتاده بود
از پسون پریروز دادم مغازه اسپورتی دم خونمون (دقیقا چسبیده به خونه )، هنو درستش نکرده ..هرروزم میگه فردا
&&&
باید مدرک آی سی دی ال بگیرم
ایضا مدرک اتمام واحدها
:|
واحدهایی که استادش از ترم یک هنوووووووووووووووووز نمره هارو نداده :|
&&&&
یه همکار دارم همه زندگیش از دوسال دیگه شرو میشه
ینی هررررررررررر برنامه ای از زندگیش میخواد بگه میگه دو سال دیگه که فلان کار و بکنمممم این کارم شرو میکنم
ینی دقیقا همونجوری که همه کاراشونو از شنبه شرو میکنن اینم همه برنامه هاش برا دوسال دیگه س
واقعا کر کر خندس:))
میگم ارشد شرکت نمیکنی؟
_ دوسال دیگه
تافلتو کی میگیری؟
_دو سال دیگه
من دو سال دیگه میخوام یه زبان دیگه هم شرو کنم خوندن
من دوسال دیگه میخوام شرو کنم غذا درس کردن هم یاد بگیرم کم کم
....
امروز گفتم تو این دوسال چیکار میکنی؟
_ خب آماده میشم برا دوسال دیگه
&&&&&&
آهنگ "اولین " محسن چاووشی و شنیدم و ...
خعلی الکی بارون اومد
میگن چله بگیربرگرده
بیست و هف روز فلان دعا رو بخون ، صد در صده
نذر کن استاده جواب بده
این ذکر و بخون برا حل شدن فلان مشکل
...
چرا همش باید با التماس ازش چیزی بخوام آخه!
جدی چرا؟
نمیخوام خب! با نذر و نیاز نمی خوام
زوری و اجباری نمیخوام
چرا خودش نمیخواد فلان نعمت سرازیر شه که من باید التماس کنم؟
** ** ** ** ** ** **
امروز خیلی پر انرژی رفتم سرکار
به دوساعت نکشید حالم خراب شد ..یجوری که تو نماز خونه رسما اشک ریختم
نمیدونم چرا
دلیلی م نداشتا ... یهو دلم بددددد گرفت
بعد فکرکردم ماها هرچی م بزرگ شیم بازم همون دخترکوچولویی هستیم که تا عروسک و دستش میدن بهش وابسته میشه و به یه ساعت نکشیده میشه مامان عروسکش و هر اتفاقی برا عروسکش بیافته گریه میکنه .
چند روز پیش یکی از همکارا رو اول صبح ترجمه خبرشو برگشت زدن و داشتن باهاش حرف میزدن که من رسیدم
چقد خوب بود که هنو هیچکس نبود و بهش گفتن
لحن پیامی که رسیده بود خیلی خیلی بد بود و مدیر هم گرچه لحن بدی نداشت ولی بهرحال جو بدی بود.
یکم بعد رفتم یه لیوان آب بخورم دیدم داره گریه میکنه :(
این روزایی که خبرهارو یکی سلیقه ای نظر میده و مرجوعی میشه و به یکی تذکر میدن خیلی بده.
همش میترسم برا منم اتفاق بیافته
بعد من همون وسط شرکت میشینم گریه میکنم:))) من اصن طاقتشو ندارم .
آخه تجربه ترجمه ندارم که ، اونم ترجمه خبر
# # # # # # # # # #
امروز روز جشن شکوفه های دادا کوچیکه اینا بود
بسلامتی دادای ما هم شکوفه شد
هوم .. مامان بابا ها هم بودن ..دقیقا مث کلاس اولیا:))
من که نرفتم .. ایش
دانشگاه تهران که کلاس نداره :سوووووت
:دی
## ## ## ## ## ##
متنشو ایران گذاشته بود
کلیپشم ببینید
[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 8:36 عصر ] [ !شاتوت ]